سلام سلام
تا اونجا گفتم که اومدیم خونه ، راستش رو بخوای من دوشنبه زایمان کردم فرداش تا کارای ترخیص انجام بشه و من مرخص بشم غروب شد، چهارشنبه هم که اربعین بود و تعطیل ، پنج شنبه هم که پزشکای محترم اصولا مطباشون تعطیله بعدشم که جمعه بود ، نهایتا اینا باعث شد که ما موفق شدیم کنجدکمون رو برای چک آپ بعد از تولد شنبه هفته بعد ببریم دکتر.
تو این پنج روز این بچه کلا خواب بود شیر میخورد و میخوابید اصلا با هیچ ترفندی هم چشاشو باز نمیکرد همه هم میگفتن طبیعیه ، ولی خیلی ببخشید دفع خیلی کمی داشت و گاهی اوقات برای ادرار کردن جیغ هایی میکشید که نگو و نپرس مامانم همه اش میگفت این مجرای ادرارش مشکل داره و باید زودتر ببریمش دکتر. توی پوشکش هم همه اش لکای نارنجی میدیدم خلاصه روز جمعه یادمه این بچه برای جیش کردن انقد جیغ کشید که نفسش چسبید و قلب ما رو آورد تو دهنمون بعدشم دیدیم تو پوشکش یه چیزایی مثل شن نارنجی هست. به چه بدبختی شنبه وقت گرفتیم و بردیمش پیش یه دکتر معروف بماند که مطب دکتر رو هم گذاشته بود رو سرش انقد گریه میکرد. دیدم دکترش معاینه اش کرد و بهم گفت خانم این بچه گرسنه است اگه میبینی انقد میخوابه از بیحالی اشه و این چیزی که تو پوشکش میبینی رسوبه بچه از گرسنگی آب بدنش کم شده و به جای ادرار رسوب دفع میکنه و گفت اگه یه هفته دیرتر میاوردین امکان داشت بچه کلیه اش سنگ بیاره
براش شیر خشک نوشت و یه سری داروهای دیگه هیچ وقت یادم نمیره اون شب اومدیم خونه مامانم نمیدونم یاد چی افتاد که زد زیر گریه احساس میکنم یاد برادر کوچیکم که ماجراش رو بهتون گفتم افتاده بود .
اونشب منم حالم کلا خوب نبود بچه رو دادم به مامانم و رفتم تو اتاق دراز کشیدم هی به بچه فکر میکردم به اینکه تو این چند روز چقد گرسنگی و زجر کشید چقد برای جیش کردن درد کشید یه دفعه قلبم فشرده شد احساس کردم خیلی دوسش دارم انگار یهو فهمیدم این بچه منه این پسرمه و من مامانشم نمیدونم انگار باید یه اتفاقی می افتاد که من بفهمم مادر شدم حس مادرانه قشنگ بود و دردناک ، از اتاق رفتم بیرون و به مامانم گفتم بچه ام رو بده میخوام بغلش کنم و اون لحظه خیلی حسم قشنگ بود چیزی رو که خیلی مادرا تو لحظه تولد جگر گوشه اشون تجربه میکنن من اونشب و تو اون لحظه تجربه اش کردم . خلاصه تو دلم گفتم خدایا وقتی تو شکمم بود همه اش ناشکری میکردم بابت حضورش و با اون داستانای مربوط به آزمایش اش فهمیدم نباید ناشکر باشم الان هم همین ، این ماجرا رو پیش آوردی که قدر هدیه ات رو بدونم .
خلاصه که پسرک ما با این داستان خودشو تو دل مامانش جا کرد و البته تبدیل شد به یه بچه شیرخشکی
شیر منو ول کرد و با تلاشهای شبانه روزی و مکرر من (باوجودیکه از شیردهی بدم می اومد ولی دلم نمی اومد از شیرم محرومش کنم )در روز یک یا دو وعده شیر منو مثل زنگ تفریح تک تک میزنه بازم خدارو شکر .
ختنه اش هم کردیم تو 35 روزگی پیش یک فوق تخصص اورولوژی اطفال هر چی همسر جان گفت بیا ببریمش پیش همین پزشکای عمومی من قبول نکردم بچه رو بردیم بابل پیش یک دکتر معروف که میگفتن با یه روش جدید ختنه میکنه نه بخیه داره و نه حلقه و بچه از روز دوم خوب میشه ظاهرا با لیزر انجام میده ، تو بیمارستان با کلی دنگ و فنگ پسر مارو بردن اتاق عمل و برگردوند ، بماند که بقیه بچه ها رو نیم ساعته میاوردن بیرون ولی این پسرک ما
1/5 ساعت تو اتاق عمل بود و باز هم قلب مارو آورد تو دهنمون جالا میگم داستانشو ، به بیست نفر پیغام پسغام فرستادم بچه من چی شد همه پرستارا دیگه منو شناخته بودن
اینم پسرک ما تو بیمارستان که بعد از کلی گریه و زاری تو بغلم غش کرده
کنجدک رو قاپیدیم اومدیم خونه هی حالا من معاینه اش میکنم میبینم انگار این بخیه داره و روز سوم بعد از ختننه اش بهمون ثابت شد که بععععله دکتر به روش سنتی بچه رو بخیه زده از کجا فهمیدم ؟؟ از اونجایی که موقع شستن بچه نمیدونم چه دسته گلی به آب دادم که یکی از بخیه هاش باز شد و بچه خونین و مالین خونه رو گذاشت روی سرش باز هم طبق معمول جمعه بود خلاصه بچه رو زدیم زیر بغلمون بردیم بیمارستان که گفتن فقط شستشو بدینش و فشار نیارین خودش جوش میخوره هفته بعد که برای معاینه بردیمش پیش دکتر گفت مورد پسر شما جوری بود که محبور شدم سنتی عملش کنم و نمیشد از این روش جدید استفاده کنم تازه فهمیدم علت معطلی کجندک تو اتاق عمل چی بود ، ظاهرا این پسرک قراره همه چیزش با بچه های دیگه فرق کنه و از وقتی که تو شکم اینجانب تشریف داشتن وظیفه خطیر لرزوندن تن و بدن ما رو بابت هر موضوع کوچیک و بزرگی با اهتمام ویژه ای به انجام میرسونند .
ادامه داره ...................
خودمونیم امروز چقدر فعال شدم دو سری پست گذاشتم
سلام فلق عزیز تبریک میگم قدم نو رسیدتون مبارک
امیدوارم به ناز پدر و مادر بزرگ بشه انشاالله
بهترین لحظاتو دارین خوب استفاده کن که مثله برق و باد میگذره درسته خیلی خیلی سخته ولی شیرینیه خودشم داره اتفاقا بهترین کارو کردین برای ختنه منم پسرمو 35 روزگی ختنه کردم سنتی مشکلیم نداشت منتظر پستهایه بعدی هستم
آره اتفاقا رضا همه اش میگه دلم نمیخواد این روزا انقده زود تموم شه
سلام دوباره
می دونی وقتی پست قبلی و این پستت رو در مورد حست اولیه ات به کنجد خوندم اصلا برام غریب نبود، نمیدونم چرا خیلی قشنگ و واضح اون حسی که نوشتی و گفتی اون موقع از داشتن همچین حسی خجالت می کشیدی رو درک کردم... شاید چون فکر می کنم منم یه همچین مدل آدمی باشم! کلا الانش هم هنوز هضم نکردم دارم مامان می شم، با اینکه حس خوبی دارم به پسری ولی انگار هنوز نقش خودم رو باور نکردم... اینکه یه برگ جدید و نو به روم داره باز میشه و اینکه این منم که جدی جدی بعد این همه سال سرکشی دارم مامان می شم و ... یه جورایی آدم خجالتی ای هم هستم در این زمینه، الان که مامان پیشمه وقتی میخواد دست بزنه به شیکمم پسش میزنم و خوشم نمیاد یا وقتی با پسری حرف میزنه معذبم، نمیدونم چرا اینطوری هستم!!!!!! کلا آدم معذبی ام از الان دارم تصور می کنم اون روز تو بیمارستان قراره اون همه آدم بیان و دورم جمع بشن و من اصلا آمادگیشو ندارم و دوست ندارم کسی منو تو اون شرایط ببینه و هی دورم آدم باشه و هی بچه رو بزارن تو بغلم و اختیار لباس و بدنم دست خودم نباشه!!!! کلا چون سخت می گیرم خیلی هم سخت می گذره بهم امیدوارم اینطور نشه البته...
راستی 35 روزگی برای ختنه زود نیست؟ من نمیدونستم برای ختنه بچه رو میبرن اتاق عمل!!! بیهوشی هم داره؟ طفلی ها چقد دنگ و فنگ دارن
والله عزیزم ، فکر میکنم بهتره خیلی خودمون رو درگیر این حسا نکنیم رابطه مادر فرزندی چیز عجیبیه .
منم فکر میکنم زمان و نوع شکل گیری این حس خیلی به خصوصیات فردی ربط داره ولی بخش غیرقابل اجتنابیه که هر وقت که لازم باشه خودش میاد سراغت. در خصوص اختیار لباس و بدن یه پست مبسوط باید بذارم هنوز وقتی بهش فکر میکنم از عصبانیت صورتم سرخ میشه در هر صورت بهت توصیه میکنم اگر میتونی سعی کن روزای اول تا جایی که امکان داره دور وبرت خلوت باشه .
برای ختنه هم میگن بهترین سن زیر دو ماهگیه هر چه زودتر بهتر چون بچه تحرکش کمتره والله خیلیا تو مطب انجامش میدن ولی این دکتری که ما رفتیم دنگ و فنگش زیاد بود یه خورده الکی شلوغ پلوغش کرد از همه جالبتر این بود که لباس اتاق عمل تن پسرم کردن ازاین روپوشای خنده دار یادگاری براش نگه داشتم حالا یه بار عکسشو میذارم براتون