باز این خرداد لعنتی اومد و ما باید برای نمایشگاه صنایع غذایی 4 روز بریم تهران . دفعه قبل که رفتم پندار 6 ماهش بود و از نبودن من بی قراری میکرد ولی زیاد اذیت نکرد و وقتی بعد از 4 روز برگشتم بغلم نیومد انگار باهام قهره . حالا بزرگتر شده و بیشتر میفهمه از صبح که پا میشه تا وقتی من از سرکار بیام هزار بار مامان مامان میگه . خیلی ناراحتم که مجبورم بذارمش و برم . به رضا گفتم برش دار با هم بریم ولی میگه کار دارم و نمیتونم 4 روز علاف تو بشم . خلاصه که دل من الان سه روزه توش سیر و سرکه میجوشه تا برم و برگردم پدرم در میاد . از اونجاییکه پندار عاشق بابامه قرار شده بابا هم بیاد ساری پیش مامان که پندار کمتر نبود من و حس کنه و سرش گرم بشه .
خلاصه این اوضاع احوال این هفتمه . حالا وقتی برگشتم میام براتون میگم چی گذشت و چه جوری گذشت .
خدا رو صدهزار مرتبه شکر عزیزم
مرسی عزیزم
خیلی دوری سخته عزیزم
الهی به خوشی و زود این روزا بگذره و دوباره کنار هم باشید
مرسی عزیزم
کاش مادر و فرزندتون رو با خودتون ببرین تهران. چون حضور والدینتون در نبود شما، شاید همسرتون رو ناراحت کنه و وقتی برگردید اذیتش برای شما باشه
مرسی دوست عزیز از راهنماییت ولی خداروشکر مشکلی پیش نیومد