-
پوشک
دوشنبه 28 خرداد 1397 09:54
سلام سلام بعد از مدتها دارم مینویسم البته چون سرکارم و نمیتونم از کامپیوتر شرکت اپ کنم دارم با موبایل اینکار و انجام میدم و به همین دلیل مجبورم زودتر تمومش کنم . راستش رو بخواید از ٢١ خرداد یعنی دقیقا یک هفته پیش تصمیم گرفتم پندار رو از پوشک بگیرم باید یک اه بلند اینجا بکشم و بگم دریغ از یک ذره همکاری از طرف این وروجک...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 28 اسفند 1396 11:53
دارم با موبایل اپ میکنم خیلی درگیری اخر سالم زیاده پندار حدود یک ماه و نیمه که مریضه سه بار پشت سر هم سرما خورد و اخرین بار که بردمش دکتر بهم گفت علائم اسم و سینوزیت داره کلی دارو واسه بچه نوشت اسپری دهانی و بینی از هر کدوم چند مدل پدرم در میاد تا داروهاش رو بهش بدم . بخاطر مریضیش تقریبا کل اسفند رو مهد نفرستادمش از...
-
خسته از قدم های اشتباه
یکشنبه 20 اسفند 1396 10:05
کجاست اونهمه رویاپردازی ؟ کچاست اونهمه هیجان و آرزوهای ریز و درشت ؟ چی شد نتیجه اهداف بزرگی که برای آینده ام داشتم ؟ چی شد که من فرسنگها از خودم فاصله گرفتم ؟ من الان کجای این زندگی وایستادم ؟ چرا انقدر از خودم دور شدم؟ درگیر چی شدم ؟ تصویری که از سی و شش سالگیم تو ذهنم داشتم چی بود ؟ انقدر ازش دور شدم که حتی یادم...
-
کار جدید
یکشنبه 6 اسفند 1396 15:25
سلام صدای منو از محل کار جدیدم میشنوید هنوز سیستم ندارم و الان دارم با موبایل اپ میکنم سه روزه شروع به کار کردم و هنوز تو مرحله اموزش هستم جهت اطلاع باید بگم زمینه کاریم فروش نرم افزارهای حسابداریه دوستان عزیز توی هر فیلدی که فکرش رو بکنید اگر نیاز به نرم افزار دارید در خدمتتون هستم نوی این سه روز پندار رو صبح اول وقت...
-
بالاخره تصمیمم رو گرفتم
دوشنبه 23 بهمن 1396 15:58
سلام همون اول بگم که بالاخره تصمیمم رو گرفتم و از محل کارم استعفا دادم . البته از یکماه قبل دنبال کار بودم و چند جا هم رزومه فرستادم نهایتا توی یکی از اون مجموعه ها کارم اوکی شد و از اول اسفند ماه جای جدید میرم سرکار شرایط حقوقی و ساعت کار و بقیه مسائلش مثل همینجاست و فقط یک حسن داره و اونم اینه که توی خود ساریه محل...
-
آرامشم آرزوست
چهارشنبه 13 دی 1396 16:16
پروژه مهد بردنش دچار مشکل شده الان یک هفته است صبحها از خواب بیدار نمیشه و هر چی مامانم صداش میکنه گریه میکنه و میگه میخوام بخوابم تازه داشت عادت میکرد و تایم موندنش تو مهد به دو ساعت رسیده بود که بخاطر بدقلقی هاش بین بردناش فاصله افتاد بماند که چقدر از مسئولین مهد حرف شنیدم . بعد از یک هفته یک خط در میون رفتن مدیر...
-
تولد و مهدکودک
دوشنبه 13 آذر 1396 15:30
سلام امروز پسرم برای اولین بار رفت مهد یعنی من که نبودم مامانم و باباش بردنش حدود یک ربع بیست دقیقه اونجا بود مامان میگفت اولش غریبی میکرد ولی بعد یواش یواش یخش باز شد و شروع کرد با بچه ها بازی کردن حالا قرار شد هر روزی که میره کم کم تایم موندنش رو زیادتر کنن تا ببینن میمونه یا نه ؟ این از این امیدوارم این پروژه با...
-
و باز هم خواب
پنجشنبه 2 آذر 1396 14:47
دیگه بعدزظهرا نمیخوابه دارم دیوونه میشم از دستش
-
مهدکودک
چهارشنبه 1 آذر 1396 14:50
بالاخره داریم میریم برای اینکه ثبت نامش کنیم توی یه مهد خوب چند وقت بود پیگیر بودم ولی جا نداشتند تا اینکه چند روز پیش تماس گرفتند و گفتند چهار آذربیاین برای ثبت نام راستش رو بخواین یک کم استرس دارم حالا براتون تعریف میکنم چی شد و چه جوری بود بذارید برم ببینم چی میشه دعا کنید به راحتی بپذیره و من و مامان و رضا از این...
-
پندار و خرسی
چهارشنبه 24 آبان 1396 14:41
پسرم مرد شده اینم عکسش با خرسیش
-
شیرین کاریای کنجدک
چهارشنبه 10 آبان 1396 15:07
یک ماه دیگه تولدشه پسرم دوساله میشه و من به این فکر میکنم که این روزها با چه سرعت باورنکردنی ای داره میگذره چقدر دلم برای روزهایی که میگذره تنگ میشه وقتی فبلمهای چند ماهگیش رو نگاه میکنمم دلم میخواد براش غش کنم خیلی زود کوچیکیاش رو فراموش کردم بعضی کاراش رو اصلا یادم نمیاد وقتی فیلماشو میبینم کلی ذوق میکنم . خلاصه این...
-
قوی بشم برم مدرسه
دوشنبه 24 مهر 1396 13:06
براش یه پاستیل ویتامینه خریدم خیلی دوست داره ولی در روز 2 تا دونه بیشتر نباید بخوره هر دفعه که بهش میدم با گریه و زاری بازم میخواد دیروز =یش خودش فکر کرده چه جوری منو گول بزنه اومده میگه مامانی پاستیل گفتم خوردی بسه دیگه برگشته میگه پاستیل بده بخورم قوی بشم بزرگ بشم برم مدرسه
-
خونه تکونی پاییزه
دوشنبه 17 مهر 1396 14:55
واااای آخر هفته دوره دوستای رضا خونه ماست . وقت نمیکنم کارگر بگیرم خونه رو تمیز کنه چون باید مرخصی بگیرم خودم برنامه ریزی کردم هر روز میرم خونه یه جای خونه رو تمیز میکنم شنبه یخچال و کشوهای آشپزخونه رو تمیز و مرتب کردم دیروز آشپزخونه مخفی رو تمیز کردم یعنی انقدر آشغال پاشغال اون تو ریخته بود که موندم تو دو وجب جا چه...
-
جنگ داخلی
پنجشنبه 6 مهر 1396 14:58
حرف برای گفتن زیاده ولی نمیدونم از کجا شروع کنم راجع به کدومشون بگم راستش رو بخوای توی محل کارم مدتهاست که یکسری تغییر و تحول پیش اومده که اصلا به نفع من نبوده و یه جورایی به ضررم هم بوده وضعیت کاریم بی ثباته مدیر جدیدمون یه چرمنگ مزخرفه که دل خوشی از من نداره منم اصلا نمیتونم باهاش ارتباط برقرار بکنم از محیط کارم...
-
چه دنیاییه !!!
دوشنبه 3 مهر 1396 16:28
خانواده شوهر دختر خاله ام از فردای هفتم افتادن دنبال کارای انحصار وراثت دلم واسه دختر خاله ام کبابه هنوز خودشو پیدا نکرده نشسته غصه میخوره یه وقت بچه اش و ازش نگیرن نمیدونم واقعا بعضی خانواده ها چه جوری میتونن توی بحبوحه عزاداری و غم از دست رفتن عزیزاشون دنبال مال دنیا باشن ؟؟؟!!!!!! بابام با عموم که وکیله صحبت کرد...
-
خوردنی من
یکشنبه 2 مهر 1396 16:09
پندار خیلی شیرین زبون شده عاشقشم راه میرم محکم ماچش میکنم عصبانی میشه میگه مامان منو نبوووووس
-
لی لی
یکشنبه 26 شهریور 1396 15:43
از سرکار اومدم به مامان گفتم من خیلی خسته ام میرم یه چرت کوچیک میزنم در اتاق رو بستم دراز کشیدم و داشتم تلاش میکردم که بخوابم یه ربع گذشته بود که صدای مامان رو شنیدم رضا رو صدا میکرد که بیا پندار و بگیر من حوصله اشو ندارم !!!!!! صداش یه جوری بود از لابلای حرفاشون اسم علی میشنیدم استرسی شدم پاشدم اومدم تو هال دیدم...
-
ما هم هستیم
دوشنبه 30 مرداد 1396 15:00
سلام سلام من اومدم بنویسم البته چیز خاصی برای نوشتن ندارماااا ولی گفتم همینجوری بنویسم که در اینجا تخته نشه یه وقت . پندار خوبه وروجک من روز به روز داره بزرگتر و البته شیطون تر میشه کلا روی میز ناهارخوری و کابینت زندگی میکنه روزی 5-6 بار لخت میشه و میپره تو حموم یا باید براش وانش رو پر از آب کنم و بذارمش روتراس تا آب...
-
دست شکسته
پنجشنبه 25 خرداد 1396 15:28
سلام دوستای گلم من رفتم نمایشگاه و برگشتم خداروشکر مشکلی پیش نیومد و پندار زیاد اذیت نکرد چون عاشق بابامه و بابا هم لطف کرده بود و این چند روز اومده بود خونه امون کیف دنیا رو میکرد . وقتی هم برگشتم منو زیاد تحویل نگرفت یعنی خیلی باهام عادی بوذ انگار صبح رفتم سرکار و بعداز ظهر برگشتم آبروم جلوی همکارم رفت خندید گفت چقد...
-
نمایشگاه لعنتی
یکشنبه 31 اردیبهشت 1396 16:18
باز این خرداد لعنتی اومد و ما باید برای نمایشگاه صنایع غذایی 4 روز بریم تهران . دفعه قبل که رفتم پندار 6 ماهش بود و از نبودن من بی قراری میکرد ولی زیاد اذیت نکرد و وقتی بعد از 4 روز برگشتم بغلم نیومد انگار باهام قهره . حالا بزرگتر شده و بیشتر میفهمه از صبح که پا میشه تا وقتی من از سرکار بیام هزار بار مامان مامان میگه...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 9 اردیبهشت 1396 15:51
سلام دوستای عزیزم طبق معمول با تاخیرهای طولانی میام خوب عذرم موجهه من واقعا سرم شلوغه . باید بگم اون موضوع مریضی و تومور و این حرفا به خیر گذشت یعنی یه اتفاقی افتاد که خودمم توش موندم یه چیزی بوده تو سرم و خود به خود برطرف شده و فقط جای خالی یه غده روی هیپوفیزم مونده مامانم که راه میره میگه معجزه شده در هر صورت خدا رو...
-
دست و پنجه پندار درد نکنه
یکشنبه 24 بهمن 1395 12:30
سلام دوستای خوبم احساس میکنم زیاد از خودم اینجا حرف زدم و پندار گلی فراموش شد فعلا این عکس رو ازش داشته باشید تا بریم سراغ وروجک بازیاش : جای پنجه های آقا رو روی صندلی ملاحظه میفرمایید کلا میز و صندلی ها ال سی دی و شیشه ها و اینه های خونه و حتی شیشه روی میز ناهارخوری پره از جای پنجه های دست و پای این وروجک منم خودم رو...
-
چی بگم ؟
چهارشنبه 13 بهمن 1395 13:08
جواب mri رو گرفتم تومور خوش خیم روی غده هیپوفیز بود ظاهرا مشکل حادی نیست و فقط باید تا اخر عمرم دارو بخورم بابتش ولی حس خیلی ترسناکی بود و هست و همه اش فکر میکنم اگه خدای نکرده یه مشکل بزرگتر بود من نابود میشدم چون بابت همین قضیه هم خیلی خودم رو باختم ولی بازم خدا روشکر سلامتی نعمتیه که قدرش رو نمیدونیم . راستی جواب...
-
من
چهارشنبه 6 بهمن 1395 15:36
وقت دکترم دیر شده از جلسه لعنتی 3 ساعته میپرم بیرون و میرم پشت میزم میشینم کلی برگه رو میز جمع شده که با عجله تاییدشون میکنم باید با دو تا مشتری که بچه های دفتر نتونستن باهاشون به توافق برسن صحبت کنم و تو این هیر و ویری شلوغی کار یکی از کارشناسا اومده خانم فلانی من از بچه ها گله دارم و ... شروع میکنه به یه سری حرفای...
-
غرنامه
چهارشنبه 15 دی 1395 15:56
سلام خیلی وقته میخوام بیام و یه چیزی بنویسم ولی انقد حالم خرابه و انقد داغونم که حتی حوصله تایپ کردن رو هم ندارم به زودی یه روزی که حالم بهتر شد میام یک کم درددل میکنم میدونم خواننده های وبلاگم خیلی کمن ولی حتی اگه هیچ کی هم نخونه حداقلش اینه که با نوشتن سبک تر میشم . پندار خوبه و با سرعتی باور نکردنی در حال بزرگ شدنه...
-
پارسال این موقع
سهشنبه 9 آذر 1395 12:21
واااای بهش فکر میکنم مخم سوت میکشه . چه جوری یک سال به این سرعت گذشت همه چیز رو با جزئیات یادم میاد این که شب قبلش چقدر استرس داشتم و خوابم نمیبرد غروبش با مامان رفتیم بازار یه سری خورده ریز خریدم برگشتم خونه دوباره یادم اومد فردا سالگرد ازدواجمون هم هست دوباره آژانس گرفتم رفتم برای رضا هدیه خریدم که فردا تو بیمارستان...
-
دندون دندون
سهشنبه 11 آبان 1395 11:29
کاشکی زودتر راجع به بی دندونیش مینوشتم پسرم دقیقا تو پایان یازده ماهگیش یعنی 9/08/95 یه مروارید کوچولو در آوردیه هفته ای میشد شبا بیدار میشد و گریه میکرد و کلا بیقرار بود ولی ما متوجه نشده بودیم از چی میتونه باشه یه روز سرکار بودم مامانم زنگ زد فلقی مژده بده پندار دندون دراورد انقده ذوق کردم که خدا میدونه باور کنید از...
-
مثلا خلاصه
پنجشنبه 6 آبان 1395 10:07
سلام عزیزای من ببخشید که دیر به دیر میام انقده درگیری و مشغله داشتم که نه تو خونه فرصتش پیدا میشد نه سرکار امروزم تو هیاهوی کار یه دفعه قاطی کردم گفتم بذار نیم ساعتم مال خودم باشه . یه خلاصه از اتفاقات این چند وقت و مینویسم چون فرصتم کمه . واقعیتش اینه که اون حرف رضا رو نتونستم هضمش کنم فقط به نظرم تو این هیر و ویری...
-
باورم نمیشه
جمعه 12 شهریور 1395 01:46
من هیچ تعهدی به تو ندارم ، تو هم لازم نیست به من تعهدی داشته باشی باورش سخته شنیدن این حرفا از زبون کسی که یه روزی همه چیزت بود , حالم خیلی بده خیلییییی
-
پسرم وایستاد
پنجشنبه 28 مرداد 1395 11:18
دیشب پندار برای اولین بار دستش و از مبل ول کرد و چند ثانیه وایستاد نو هشت ماه و هیجده روزگیش. ........................................................................ پی نوشت 1 : چند روز پیش بعد از کلی تحقیق و پرس و جو یه مارک سرلاک و بیسکوییت پیدا کردم که کاملا ارگانیکه و فاقدشیر و مواد نگهدارنده و تخم مرغ و سویاست و...