کنجد کوچولوی من و باباش

کنجد کوچولوی من و باباش

از لحظه های قشنگ حضور مهمون جدیدی به جمع دو نفره امون مینویسم
کنجد کوچولوی من و باباش

کنجد کوچولوی من و باباش

از لحظه های قشنگ حضور مهمون جدیدی به جمع دو نفره امون مینویسم

لی لی

از سرکار اومدم به مامان گفتم من خیلی خسته ام میرم یه چرت کوچیک میزنم در اتاق رو بستم دراز کشیدم و داشتم تلاش میکردم که بخوابم یه ربع گذشته بود که صدای مامان رو شنیدم رضا  رو صدا میکرد که بیا پندار و بگیر من حوصله اشو ندارم !!!!!! صداش یه جوری بود از لابلای حرفاشون اسم علی میشنیدم استرسی شدم پاشدم اومدم تو هال دیدم مامان داره گریه میکنه پرسیدم چی شده ؟ دیدم میگه علی شوهر دخترخاله ات تصادف کرد و تمام ....... باورم نمیشه چی شنیدم .این دخترخاله ام برام مثل خواهر نداشته امه خیلی با هم صمیمی هستیم و تقریبا میشه گفت از خصوصی ترین چیزای همدیگه خبر داریم . مثل دیوونه ها شده بودم فکر دختر دو ساله اش از سرم بیرون نمیرفت شوهرش توی پروژه های عمرانی توی عراق وکیل ارشد یک شرکت ایرانی بود شرایط کاریش جوری بود که همیشه یک ماه عراق بود یک هفته ایران عاشق دخترش و همسرش بود از لحاظ مالی وضع خوبی داشت و هیچ چی برای خانواده اش کم نمیذاشت توی حادثه سقوط اتوبوس کرج ساری تو جاجرود 11 نفر فوت کردند که علی هم جزوشون بود باورش خیلی سخته خیلی سخت سریع جمع و جور کردیم رفتیم بابلسر دختر خاله ام مرده متحرک بود نای حرف زدن نداشت بچه اش رو برده بودن تو اتاق تا سرش رو گرم کنند هر رچند وقت یکبار می اومد بیرون میگفت مامان چرا گریه میکنه ؟!! مراسم سوم و هفتم و باقی قضایا به سرعت برق و باد گذشت همه برگشتیم سر خونه زندگیمون لی لی موند و دختر دو ساله بی پدرش و یک کوه غم و حسرت .... منم پیشش نیستم که بتونم براش خواهری کنم دلم گرفته خیلی خیلی زیاد