کنجد کوچولوی من و باباش

کنجد کوچولوی من و باباش

از لحظه های قشنگ حضور مهمون جدیدی به جمع دو نفره امون مینویسم
کنجد کوچولوی من و باباش

کنجد کوچولوی من و باباش

از لحظه های قشنگ حضور مهمون جدیدی به جمع دو نفره امون مینویسم

تولد و مهدکودک

سلام امروز پسرم برای اولین بار رفت مهد یعنی من که نبودم مامانم و باباش بردنش حدود یک ربع بیست دقیقه اونجا بود مامان میگفت اولش غریبی میکرد ولی بعد یواش یواش یخش باز شد و شروع کرد با بچه ها بازی کردن حالا قرار شد هر روزی که میره کم کم تایم موندنش رو زیادتر کنن تا ببینن میمونه یا نه ؟ این از این 

امیدوارم این پروژه با موفقیت تموم شه علیرغم مخالفتهای همسر جان که اعتقاد دارن بچه باید تا قبل از سه سالگی تو خونه باشه و الان براش زوده که بره مهد ولی از اونجاییکه مامان استعفاشون رو رسما اعلام کردند و اینکه دیگه به صلاح نیست که این روند همینجوری ادامه پیدا کنه من سرتق بازی در اوردم و اصرار کردم برای بردنش به مهدکودک .

بماند که هزینه اش افتاد گردن خودم و اینکه باباشون فرمودند برای بردن و آوردنش رو من حساب نکن قرار شده وقتی تایمش فیکس شد خودم ببرمش و باباش بره بیارتش چون تا ساعت 2/5 بیشتر نگهشون نمیدارن و منم ساعت کاریم جوریه که تا بیام خونه ساعت 5 میشه باباش باید زحمت بکشن دو ساعت نگهش دارن تا من بیام خدا خودش به خیر بگذرونه .

دیگه اینکه پنج شنبه ای که گذشت تولد گل پسرم بود و خانواده من و رضا با برادر خواهرا دعوت بودند کلی به پسرم خوش گذشت کلی اساب بازی کادو گرفت من و باباش هم براش یه ماشین شارژی خریدیم که کلی ذوقش رو داره عمه اش هم براش یه سرسره بزرگ خریده فعلا خونه تبدیل شده به پارک کودک اصلا جا برای قدم زدن نداریم نمیدونم باید با این خرت و پرتا چیکار کنم ؟ 

اینم دو تا عکس از گل پسر تو شب تولدش :


و باز هم خواب

دیگه بعدزظهرا نمیخوابه دارم دیوونه میشم از دستش 

مهدکودک

بالاخره داریم میریم برای اینکه ثبت نامش کنیم توی یه مهد خوب 

چند وقت بود پیگیر بودم ولی جا نداشتند تا اینکه چند روز پیش تماس گرفتند و گفتند چهار آذربیاین برای ثبت نام راستش رو بخواین یک کم استرس دارم حالا براتون تعریف میکنم چی شد و چه جوری بود بذارید برم ببینم چی میشه دعا کنید به راحتی بپذیره و من و مامان و رضا از این وضعیت خلاص بشیم و یه نفس راحت بکشیم