کنجد کوچولوی من و باباش

کنجد کوچولوی من و باباش

از لحظه های قشنگ حضور مهمون جدیدی به جمع دو نفره امون مینویسم
کنجد کوچولوی من و باباش

کنجد کوچولوی من و باباش

از لحظه های قشنگ حضور مهمون جدیدی به جمع دو نفره امون مینویسم

بالاخره تصمیمم رو گرفتم

سلام 

همون اول بگم که بالاخره تصمیمم رو گرفتم و از محل کارم استعفا دادم . البته از یکماه قبل دنبال کار بودم و چند جا هم رزومه فرستادم نهایتا توی یکی از اون مجموعه ها کارم اوکی شد و از اول اسفند ماه جای جدید میرم سرکار شرایط حقوقی و ساعت کار و بقیه مسائلش مثل همینجاست و فقط یک حسن داره و اونم اینه که توی خود ساریه محل کار فعلی من قائمشهره گرچه زیاد از ساری فاصله نداره ولی خوب همین که اسم یه شهر دیگه روشه آدم سختشه . 

پروژه مهد پندار هم به جاهای خوبش رسیده صبح ساعت 9 میبریمش بعد از ناهار میریم دنبالش فعلا مدیرشون گفته بیشتر از این نمونه یواش یواش ساعت حضورش رو بیشتر میکنیم که به بچه فشار نیاد فقط صبحا آماده کردنش خیلی سخته چون کماکان شبها دیر میخوابه و صبح خوابش میاد و معمولا با گریه میبرمش باباش هم که از اول راضی به مهد رفتنش نبود با دیدن گریه های اول صبحش همچنان به مخالفتهاش و غر زدن ادامه میده و کار منو سخت تر میکنه  

 

یه مساله دیگه ای هم که هست اینه که من ساعت کارم تا چهار و نیم عصر هست ولی مهد پندار ساعت کاریشون تا دو و نیمه و شیفت عصر هم ندارن یعنی رضا باید بره بگیرتش و تا اومدن من نگهش داره و از الان شروع کرده بنای ناسازگاری رو گذاشتن به منم گفته صبحا خودت باید ببریش !!!! خدا روشکر مهدش توی مسیر محل کار جدیدم هست و باز هم خدا رو شکر تو خونه دو تا ماشین لکنته داریم که من میتونم یکیش رو بردارم ولی یکی نیست بهم بگه خاک تو سرت کنن تو چرا رانندگی بلد نیستی  گواهینامه دارمااا ولی رانندگی نمیکنم حالا یک چالش بزرگ برام اینه که باید توی مدت کوتاهی رانندگی رو یاد بگیرم و پندار رو صبحا خودم ببرمش که باباشون لطف کنند بعد از ظهرها برن دنبالش . 

واقعیتش اینه که من یکبار اون موقع که گواهینامه نداشتم تصادف کردم و این باعث ترس وحشتناک من از رانندگی شده حالا باید ببینم چیکارش میتونم بکنم .

حالا بریم سراغ پسرک . باید بگم خیلی وروجک و شیرین زبون شده یه وقتایی یه حرفایی میزنه آدم توش میمونه . خلاصه اینکه روز به روز بیشتر عاشقش میشم .

توی هفته ای که گذشت شنبه سرکار نرفتم و سه روز تعطیل بودم مامان هم نبود پیش خودم تصمیم گرفتم جای خوابش رو جدا کنم وقتی مامان هست دو تایی تو اتاق پندار تشک میندازن و رو زمین میخوابن وقتی هم که آخر هفته ها مامان نیست من و رضا و پندار سه تایی تو هال رختخواب پهن میکنیم و میخوابیم دیگه از این وضعیت خسته شده بودم به رضا گفتم امشب میخوام بذارمش تو تختش بخوابه ما هم تو اتاق خوئمون بخوابیم طبق معمول شروع کرد به مخالفت که بچه شب بیدار میشه میترسه و این همه اش تو خواب غلت میزنه توی نیم وجب جا نمیتونه بمونه و ... ولی به حرفش گوش نکردم و گذاشتمش تو تختش در کمال ناباوری تا صبح خوابید و اصلا بیدار نشد دم دمای صبح یه بار بیدار شد بدون اینکه گریه کنه صدام کرد رفتم تو تختش گذاشتمش رو پام و دوباره خوابید و در کمال ناباوری کل این سه شب رو بدون هیچ مشکلی تو تختش خوابید باورم نمیشد جدا کردن جای خوابش انقدر راحت اتفاق افتاد .

به مامانم گفتم و مامانم بخاطر اینکه پندار تو تخت خودش میخوابه براش جایزه خرید ولی درست از شبی که مامان برگشت یعنی دیشب موقع خواب لج اومد که من میخوام پایین بخوابم !!!!! پیش مادر جون !!!!! پایین خوابوندمیش و بعد گذاشتیمش توی تخت مامان هم برای خودش تشک پهن کرد پایین تختش خوابید صبح که بیدار شدم رفتم حاضرش کنم برای مهد دیدم کنار مامان رو زمین خوابیده  به مامان میگم چی شد دیدم میگه این دیشب منو دیوانه کرد ده بار از خواب بیدار شد و اوردمش رو زمین خوابوندمش و گذاشتم توی تختش آخرش نزدیکای ساعت 5 صبح دیگه بیخیال شدم آوردمش پایین پیش خودم  و من به این نتیجه رسیدم پروژه ای که فکر میکردم به راحتی انجامش دادم تا وقتی مامان خونه ماست محکوم به شکست هست چون پندار از وجو مامان سو استفاده میکنه . 

دیگه باید بگم یه مدت خیلی بی اشتها شده بود و اصلا هیچی نمیخورد سرما هم خورده بود وحشتناک که مزید بر علت شده بود بچه خیلی لاغر شده بود و 2 کیلو وزن کم کرده بود مجبور شدم کلی سرچ کردم و اینور و اونور و نهایتا براش شربت اشتها آور انار باریج اسانس رو خریدم خدا رو شکر جواب داد و اشتهاش خیلی بهتر شد یک دوره بهش دادم و قطع کردم البته کلا بچه بدغذاییه و منو سر غذا خوردن خیلی اذیت میکنه .

اینم چند تا عکس از پسرک با موهای افشون البته بردیم آرایشگاه با کلی شیون و زاری موهاشو کوتاه کردیم ولی فعلا تو گوشیم ازش عکسی ندارم بعدا براتون میذارم :




نظرات 1 + ارسال نظر
سارا شنبه 28 بهمن 1396 ساعت 14:45

سلام
کار جدید مبارک ان شاالله بتونی رانندگیو یاد بگیری منم جدیدا خیلی علاقه دارم برم رانندگی یاد بگیرم بلکه برای خودم باشم والا چقدر منت اقایونو بکشیم
وای چقدر خوشحال شدم پندار به این راحتی ازتون جدا شد ولی بعدش که نوشتی مادرت اومد امان از دست مامانا که کلا همه چیزو نابود میکنن با مهر و علاقشون به نوه

مرسی عزیزم
باید بگم توی این ماجرا مامان زیاد مقصر نیست پندار بچه فرصت طلبیه

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.