کنجد کوچولوی من و باباش

کنجد کوچولوی من و باباش

از لحظه های قشنگ حضور مهمون جدیدی به جمع دو نفره امون مینویسم
کنجد کوچولوی من و باباش

کنجد کوچولوی من و باباش

از لحظه های قشنگ حضور مهمون جدیدی به جمع دو نفره امون مینویسم

بالاخره تصمیمم رو گرفتم

سلام 

همون اول بگم که بالاخره تصمیمم رو گرفتم و از محل کارم استعفا دادم . البته از یکماه قبل دنبال کار بودم و چند جا هم رزومه فرستادم نهایتا توی یکی از اون مجموعه ها کارم اوکی شد و از اول اسفند ماه جای جدید میرم سرکار شرایط حقوقی و ساعت کار و بقیه مسائلش مثل همینجاست و فقط یک حسن داره و اونم اینه که توی خود ساریه محل کار فعلی من قائمشهره گرچه زیاد از ساری فاصله نداره ولی خوب همین که اسم یه شهر دیگه روشه آدم سختشه . 

پروژه مهد پندار هم به جاهای خوبش رسیده صبح ساعت 9 میبریمش بعد از ناهار میریم دنبالش فعلا مدیرشون گفته بیشتر از این نمونه یواش یواش ساعت حضورش رو بیشتر میکنیم که به بچه فشار نیاد فقط صبحا آماده کردنش خیلی سخته چون کماکان شبها دیر میخوابه و صبح خوابش میاد و معمولا با گریه میبرمش باباش هم که از اول راضی به مهد رفتنش نبود با دیدن گریه های اول صبحش همچنان به مخالفتهاش و غر زدن ادامه میده و کار منو سخت تر میکنه  

ادامه مطلب ...