کنجد کوچولوی من و باباش

کنجد کوچولوی من و باباش

از لحظه های قشنگ حضور مهمون جدیدی به جمع دو نفره امون مینویسم
کنجد کوچولوی من و باباش

کنجد کوچولوی من و باباش

از لحظه های قشنگ حضور مهمون جدیدی به جمع دو نفره امون مینویسم

دندون دندون

کاشکی زودتر راجع به بی دندونیش مینوشتم پسرم دقیقا تو پایان یازده ماهگیش یعنی 9/08/95 یه مروارید کوچولو در آوردیه هفته ای میشد شبا بیدار میشد و گریه میکرد و کلا بیقرار بود ولی ما متوجه نشده بودیم از چی میتونه باشه یه روز سرکار بودم مامانم زنگ زد فلقی مژده بده پندار دندون دراورد انقده ذوق کردم که خدا میدونه باور کنید از راه رفتنش انقد ذوق زده نشدم

همه اش فکر میکردم کمبود ویتامین داره که انقد دندون دراوردنش دیر شده خلاصه خیال من از این بابتم راحت شد

بلاگ اسکای دستش سبک بود


پی نوشت : به خدا خل شدم رفتم 

هی قاشق فلزی میگیرم میزنم به دندون پندار صدا بده 


مثلا خلاصه

سلام عزیزای من ببخشید که دیر به دیر میام انقده درگیری و مشغله داشتم که نه تو خونه فرصتش پیدا میشد نه سرکار امروزم تو هیاهوی کار یه دفعه قاطی کردم گفتم بذار نیم ساعتم مال خودم باشه .

یه خلاصه از اتفاقات این چند وقت و مینویسم چون فرصتم کمه .  ادامه مطلب ...