کنجد کوچولوی من و باباش

کنجد کوچولوی من و باباش

از لحظه های قشنگ حضور مهمون جدیدی به جمع دو نفره امون مینویسم
کنجد کوچولوی من و باباش

کنجد کوچولوی من و باباش

از لحظه های قشنگ حضور مهمون جدیدی به جمع دو نفره امون مینویسم

دارم با موبایل اپ میکنم خیلی درگیری اخر سالم زیاده پندار حدود یک ماه و نیمه که مریضه سه بار پشت سر هم سرما خورد و اخرین بار که بردمش دکتر بهم گفت علائم اسم و سینوزیت داره کلی دارو واسه بچه نوشت اسپری دهانی و بینی از هر کدوم چند مدل پدرم در میاد تا داروهاش رو بهش بدم . بخاطر مریضیش تقریبا کل اسفند رو مهد نفرستادمش از یه طرف بابام حالش بد شده بود یک هفته پیش مامان مجبور شد برگرده بابلسر (گفته بودم بابا ام اس داره) 

خلاصه نگهداری از پندار تبدیل به یه بدبختی بزرگ شده مادرشوهرم نزدیکای عید رو تو محل مادریش و خونه ای که اونجا دارن میگذرونه خواهر رضا هم که خودش شاغله خلاصه این بچه مثل توپ والیبال شده .

امروز اخرین روز کاریه منتظرم مدیریت سرش خلوت بشه یه سر برم پیشش و شاید بتونم مرخصی ساعتی بگیرم کسی نبود بچه رو نگه داره برادر  رضا اومده پیشش مونده بنده خدا نه بلده به بچه غذا بده نه داروهاش و میتونه بده فقط به عنوان ناظر مواظبشه که کار خطرناکی نکنه واسه خودم و خونه هیچ خریدی نکردم اصلا هم حوصله عید و مسخرا بازیاش رو ندارم .

ایشالله امسال سال خوبی برای همه باشه . 

خداحافظ تا سال دیگه .



خسته از قدم های اشتباه

کجاست اونهمه رویاپردازی ؟ کچاست اونهمه هیجان و آرزوهای ریز و درشت ؟ چی شد نتیجه اهداف بزرگی که برای آینده ام داشتم ؟ چی شد که من فرسنگها از خودم فاصله گرفتم ؟ من الان کجای این زندگی وایستادم ؟ چرا انقدر از خودم دور شدم؟ درگیر چی شدم ؟ تصویری که از سی و شش سالگیم تو ذهنم داشتم چی بود ؟ انقدر ازش دور شدم که حتی یادم نمیاد .

ادامه مطلب ...

کار جدید

سلام

صدای منو از محل کار جدیدم میشنوید هنوز سیستم ندارم و الان دارم با موبایل اپ میکنم سه روزه شروع به کار کردم و هنوز تو مرحله اموزش هستم جهت اطلاع باید بگم زمینه کاریم فروش نرم افزارهای حسابداریه دوستان عزیز توی هر فیلدی که فکرش رو بکنید اگر نیاز به نرم افزار دارید در خدمتتون هستم 

نوی این سه روز پندار رو صبح اول وقت یعنی ساعت هفت و نیم میبردم مهد ازونور هم رضا ساعت ٢ میرفت دنبالش خدا روشکر اذیت نمیکنه و میمونه دیگه با رضا هم صحبت کردم قرار شد بعد از عید کسی برای نگهداریش نیاد و ملتی از دستمون راحت شن

البته الان ده روزه که مامان ساری نیومده و خودمون با کمک اندک مامان رضا قضیه رو جمع و جور کردیم چون بابا یه عمل کوچیک سرپایی انجام داده بود و نیاز بود که مامان خونه باشه 

دیشب هم برای اولین بار پندار ساعت نه و نیم خوابید چون شب قبلش ساعت دو خوابیده بود و صبح ساعت ٧ بیدارش کردم یعنی کلا ٥ ساعت .

تو مهد هم نخوابیده بود خونه هم مقاومت کردم و نذاشتم یعدازظهر بخوابه یعنی ساعت نه و نیم گریه میکرد میگفت بریم بخوابیم خدا روشکر یکسره خوابید و امروز صبح ساعت ٧ سرحال بیدار شد .

امروز هم تصمیم گرفتم نخوابونمش ایشالله اینم درست بشه هاااا خیالم راحت میشه .

راستی اینو یادم رفت بگم از فرصت ده روزه نبودن مامان استفاده کردم و جای خوابش رو کاملا جدا کردم . خلاصه دارم توی تغییر عادت هاش یه موفقیت های کوچیکی کسب میکنم . 

برام دعا کنید همه چیز خوب پیش بره مخصوصا کارم .