کنجد کوچولوی من و باباش

کنجد کوچولوی من و باباش

از لحظه های قشنگ حضور مهمون جدیدی به جمع دو نفره امون مینویسم
کنجد کوچولوی من و باباش

کنجد کوچولوی من و باباش

از لحظه های قشنگ حضور مهمون جدیدی به جمع دو نفره امون مینویسم

پوشک

سلام سلام   

بعد از مدتها دارم مینویسم البته چون سرکارم و نمیتونم از کامپیوتر شرکت اپ کنم دارم با موبایل اینکار و انجام میدم و به همین دلیل مجبورم زودتر تمومش کنم . راستش رو بخواید از ٢١ خرداد یعنی دقیقا یک هفته پیش تصمیم گرفتم پندار رو از پوشک بگیرم باید یک اه بلند اینجا بکشم و بگم دریغ از یک ذره همکاری از طرف این وروجک 

روز اول خیلی ذوق داشت میدوید میرفت رو گارشو مینشست ولی تو راه تا برسه خودشو خیس میکرد نتیجه روز اول : خیس شدن ٤ عدد شورت + ٢ عدد شلوار + یک پتوی مسافرتی + یک پتوی بچه + ٢ سی سی جیش داخل گارشو 

روز دوم به بعد که اوضاع خرابتر بود اصلا هیچ همکاری ای نمیکرد و کلا تو لباسش کار خودشو میکرد دوروز تعطیلات که خونه نبودیم و مجبور شدم پوشکش کنم و ...

خلاصه اصلا راه نمیده منم اذیتش نمیکنم ولی تصمیم گرفتم ادامه بدم چون حوصله ندارم  موضوع رو موکول کنم به چند ماه بعد تنها شانسی که داشتم این بود که توی این یک هفته فقط یکبار روی فرش اناقش کار خودشو کرد و بقیه داستان همه اش روی سرامیک بود 

ممکنه فکر کنید امادگی نداره و من دارم زود اینکارو انجام میدم ولی باور کنید خیلی وقتا داره تو پوشکش جیش میکنه میگه . دیگه امادگی شاخ و دم نداره که . من که فکر میکنم از شیطونیشه که جیشش رو نمیگه تا لحظه اخر مشغول کارتون دیدن و بازی کردنه 

اینم از این .

خبر زیاده ولی حوصله ندارم با موبایل بیشتر از این بنویسم بقیه اش باشه برای بعد . فعلا خدافظ

دارم با موبایل اپ میکنم خیلی درگیری اخر سالم زیاده پندار حدود یک ماه و نیمه که مریضه سه بار پشت سر هم سرما خورد و اخرین بار که بردمش دکتر بهم گفت علائم اسم و سینوزیت داره کلی دارو واسه بچه نوشت اسپری دهانی و بینی از هر کدوم چند مدل پدرم در میاد تا داروهاش رو بهش بدم . بخاطر مریضیش تقریبا کل اسفند رو مهد نفرستادمش از یه طرف بابام حالش بد شده بود یک هفته پیش مامان مجبور شد برگرده بابلسر (گفته بودم بابا ام اس داره) 

خلاصه نگهداری از پندار تبدیل به یه بدبختی بزرگ شده مادرشوهرم نزدیکای عید رو تو محل مادریش و خونه ای که اونجا دارن میگذرونه خواهر رضا هم که خودش شاغله خلاصه این بچه مثل توپ والیبال شده .

امروز اخرین روز کاریه منتظرم مدیریت سرش خلوت بشه یه سر برم پیشش و شاید بتونم مرخصی ساعتی بگیرم کسی نبود بچه رو نگه داره برادر  رضا اومده پیشش مونده بنده خدا نه بلده به بچه غذا بده نه داروهاش و میتونه بده فقط به عنوان ناظر مواظبشه که کار خطرناکی نکنه واسه خودم و خونه هیچ خریدی نکردم اصلا هم حوصله عید و مسخرا بازیاش رو ندارم .

ایشالله امسال سال خوبی برای همه باشه . 

خداحافظ تا سال دیگه .



خسته از قدم های اشتباه

کجاست اونهمه رویاپردازی ؟ کچاست اونهمه هیجان و آرزوهای ریز و درشت ؟ چی شد نتیجه اهداف بزرگی که برای آینده ام داشتم ؟ چی شد که من فرسنگها از خودم فاصله گرفتم ؟ من الان کجای این زندگی وایستادم ؟ چرا انقدر از خودم دور شدم؟ درگیر چی شدم ؟ تصویری که از سی و شش سالگیم تو ذهنم داشتم چی بود ؟ انقدر ازش دور شدم که حتی یادم نمیاد .

ادامه مطلب ...

کار جدید

سلام

صدای منو از محل کار جدیدم میشنوید هنوز سیستم ندارم و الان دارم با موبایل اپ میکنم سه روزه شروع به کار کردم و هنوز تو مرحله اموزش هستم جهت اطلاع باید بگم زمینه کاریم فروش نرم افزارهای حسابداریه دوستان عزیز توی هر فیلدی که فکرش رو بکنید اگر نیاز به نرم افزار دارید در خدمتتون هستم 

نوی این سه روز پندار رو صبح اول وقت یعنی ساعت هفت و نیم میبردم مهد ازونور هم رضا ساعت ٢ میرفت دنبالش خدا روشکر اذیت نمیکنه و میمونه دیگه با رضا هم صحبت کردم قرار شد بعد از عید کسی برای نگهداریش نیاد و ملتی از دستمون راحت شن

البته الان ده روزه که مامان ساری نیومده و خودمون با کمک اندک مامان رضا قضیه رو جمع و جور کردیم چون بابا یه عمل کوچیک سرپایی انجام داده بود و نیاز بود که مامان خونه باشه 

دیشب هم برای اولین بار پندار ساعت نه و نیم خوابید چون شب قبلش ساعت دو خوابیده بود و صبح ساعت ٧ بیدارش کردم یعنی کلا ٥ ساعت .

تو مهد هم نخوابیده بود خونه هم مقاومت کردم و نذاشتم یعدازظهر بخوابه یعنی ساعت نه و نیم گریه میکرد میگفت بریم بخوابیم خدا روشکر یکسره خوابید و امروز صبح ساعت ٧ سرحال بیدار شد .

امروز هم تصمیم گرفتم نخوابونمش ایشالله اینم درست بشه هاااا خیالم راحت میشه .

راستی اینو یادم رفت بگم از فرصت ده روزه نبودن مامان استفاده کردم و جای خوابش رو کاملا جدا کردم . خلاصه دارم توی تغییر عادت هاش یه موفقیت های کوچیکی کسب میکنم . 

برام دعا کنید همه چیز خوب پیش بره مخصوصا کارم .

بالاخره تصمیمم رو گرفتم

سلام 

همون اول بگم که بالاخره تصمیمم رو گرفتم و از محل کارم استعفا دادم . البته از یکماه قبل دنبال کار بودم و چند جا هم رزومه فرستادم نهایتا توی یکی از اون مجموعه ها کارم اوکی شد و از اول اسفند ماه جای جدید میرم سرکار شرایط حقوقی و ساعت کار و بقیه مسائلش مثل همینجاست و فقط یک حسن داره و اونم اینه که توی خود ساریه محل کار فعلی من قائمشهره گرچه زیاد از ساری فاصله نداره ولی خوب همین که اسم یه شهر دیگه روشه آدم سختشه . 

پروژه مهد پندار هم به جاهای خوبش رسیده صبح ساعت 9 میبریمش بعد از ناهار میریم دنبالش فعلا مدیرشون گفته بیشتر از این نمونه یواش یواش ساعت حضورش رو بیشتر میکنیم که به بچه فشار نیاد فقط صبحا آماده کردنش خیلی سخته چون کماکان شبها دیر میخوابه و صبح خوابش میاد و معمولا با گریه میبرمش باباش هم که از اول راضی به مهد رفتنش نبود با دیدن گریه های اول صبحش همچنان به مخالفتهاش و غر زدن ادامه میده و کار منو سخت تر میکنه  

ادامه مطلب ...