کنجد کوچولوی من و باباش

کنجد کوچولوی من و باباش

از لحظه های قشنگ حضور مهمون جدیدی به جمع دو نفره امون مینویسم
کنجد کوچولوی من و باباش

کنجد کوچولوی من و باباش

از لحظه های قشنگ حضور مهمون جدیدی به جمع دو نفره امون مینویسم

حال این روزهای من

روزی که این وبلاگ رو ساختم استرس بیش از اندازه ام به خاطر مشکلات پیش اومده منو کشوند به این سمت که یه جایی یه چیزی بنویسم و احساس کردم بهترین کار ساختن یه وبلاگه . کاری که مدتها بود دلم می خواست انجام بدم . درسته اینجا به نام کنجد ساخته شده ولی دلم نمیخوادفقط به اون اختصاص پیدا کنه 

خوب منم آدمم دیگه . دلم میخواد  یه وقتایی از حال و هوای خودم بنویسم ، از زندگیم ، چالشهام ، روابطم ، کارم و .... .

الانم باید بگم حال خوبی ندارم یه مدتیه که افسردگی حاد گرفتم همه اش مثل یه تیکه گوشت افتادم یه گوشه و در حال گریه زاری بی دلیل هستم . همسر هم که کلا تو اینجور مواقع عجز و ناتوانی وحشتناکی میاد سراغش و فقط با حالت نزار به من نگاه میکنه معمولا وقتی من دچار این حالتها میشم اونم دچار یه استیصال و درماندگی غم انگیزی میشه که باعث میشه من با دیدنش بیشتر از خودم و حالم خجالت زده بشم . 

شنبه تولدم بود ولی حتی حوصله یه شام دونفره تو رستوران رو نداشتم هرچی بنده خدا همسرجان اصرار کرد بذار زنگ بزنم دو تا از دوستامون بیان اینجا زیر بار نرفتم از صبح که پاشدم گریه کردم تا خود شب ، اگه این وسط سرکار نرفته بودم فکر کنم خونه رو سیل برده بود از اشکام 

در هر صورت وضعیت پیش اومده برای اولین بار نیست این حالتا دوره ایه و هر چند وقت یکبار میاد سراغم ولی الان تو این شرایط خیلی بیشتر داره اذیتم میکنه احساس عذاب وجدان از حسی که به این بچه منتقل میکنم خیلی بده . خلاصه که نه دلیلشو میدونم نه از دستم کاری برمیاد برای بهتر شدن حالم  . 

بخاطر وضعیت جسمیم تحرک زیادی هم نمیتونم داشته باشم از سرکار که میام یا خوابم یا تو اینترنتم یا زل زدم به سقف  خدا به خیر بگذرونه.

 امروز دیگه احساس کردم مامان خونم شدید اومده پایین الان دو هفته ای میشه ندیدمش امروز تصمیم گرفتم برم خونه مامانم اینا شب هم خوابیدن بمونم شاید بهتر بشم . اینو بگم که خانواده ام تو شهر محل زندگیم نیستن ، ما تو ساری زندگی میکنیم و خانواده ام بابلسرن ، البته راه زیادی نیستااا ولی مشغله نمیذاره مرتب همدیگه رو ببینیم . در هر صورت امروز برای خودم ملاقات با مامان رو تجویز کردم ببینم حالمو بهتر میکنه یا نه .

جالبه دارم مامان میشم ولی هنوز حس کودکانه نسبت به مادرم دارم چقدر رابطه مادر فرزندی جالب و پیچیده است . 

راستی قرار گذاشتم با مامانم برای اولین بار بریم خریدسیسمونی .

 اگه امروز خرید کردم عکساش میذارم براتون 

نظرات 6 + ارسال نظر
آشتی پنج‌شنبه 22 مرداد 1394 ساعت 09:25

سلام عزیزم.
کاشکی یه دکتر بری. البته این حالتها، ممکنه مال بارداریت هم باشه. ولی نباید بذاری روت بمونه. رو کنجد جون خدای نکرده تاثیر نذاره.
خدا یه نی نی خوشگل بهت داده. تو شکم مامانش داره رشد میکنه تابیاد بیرون. همین بزرگتری دلخوشیه. الان هیچکی عین تو بهش نزدیک نیست. اون که کسی رو نداره به جز تو و باباش. پس مهربون باش. یادت باشه بچه ها، مامانهای قوی دوست دارند. و مامانهای شاد. همونجوری که تو از ناراحتی هات به مامانت پناه می بری، کنجدی هم تو دل تو به تو پناه آورده.
تولدت هم با شادی مبارک. منم تولدم دو ماه و نیم قبل از تولد مانی بود. هی بهش میگفتم: امروز تولد مامانه. دست بزن و شادی کن!

خانومی چهارشنبه 21 مرداد 1394 ساعت 19:01 http://http://zendegiekhanomane.blogsky.com/

حالت چطوره فلق جون؟ بهتر شدی عزیزم؟

سلام خانومی عزیز
مرسی از اینکه با وجود همه دغدغه هات به یاد دوستای تازه ات هم هستی ،
بهترم ، یعنی دارم سعی میکنم بهتر باشم و سر خودم رو با کار و تدارکات کنجدکم گرم کنم امیدوارم جواب بده

مریم سه‌شنبه 20 مرداد 1394 ساعت 01:23

ایشونم پزشک خوبی هستن ولی اگه نگرانین یه ویزیت پیش دکتر نظری هم بشین بد نیست

آره عزیزم دکتر پورطباطبایی پزشک معروف و باتجربه ای هستن ولی من انقد استرسم زیاد بود که به حرفشون استناد نکردم و پیش یه دکتر دیگه هم رفتم . امیدوارم حرفم جسارت به جامعه پزشکی نباشه ولی بعضی از این پزشکای معروف انقدر از دماغ فیل افتاده ان که جرات نمیکردم جواب آزمایشم رو پیش یکی از این معروفا ببرم میترسیدم از لجشون نظر مخالف بدن خلاصه پیش یه خانم دکتری که یکی از آشناهامون مریضش بود بردم خیلی هم با دقت و حوصله برام وقت گذاشت و نهایتا سونوگرافی انومالی برام نوشت که توی دو وعده انجام شد و خداروشکر جوابش اوکی بود .
دیگه بقیه رو سپردم به خدا
مرسی از تو عزیزم که پیگیر وضعیت من و کنجد هستی برامون دعا کن

بانوی کوچک دوشنبه 19 مرداد 1394 ساعت 17:04

سلااام عزیزم ان شالله نی نی سالم بیاد بغلت

مرسی عزیزم

مریم یکشنبه 18 مرداد 1394 ساعت 15:41

سلام امیدوارم نی نی تون صحیح و سلامت باشه و خودتونم سلامت باشین من هم ساری زندگی میکنم میتونم بپرسم تحت نظر کدوم پزشک هستین

مرسی عزیزم .
چه جالب دکترم آقای دکتر پورطباطبایی هستند .

shadi پنج‌شنبه 15 مرداد 1394 ساعت 10:04

عزیزم این افسردگی برای دوران حاملگی که وقتی زن تو یه شرایط جدیدو حساسیه مثل شما قرار داره سراغش میاد.ولی خودتو نباز به فکر شوهرتو کنجد باش نزار شرایط بهت غلبه کنه ازش لذت ببر گل من که بعد پشیمون میشی..بهترینارو میخوام واسه خودتو نینیت
جای گریه زود به زود اپ کن

مرسی شادی جونم تمام سعی ام رو میکنم
ممنون مهربونم

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.