کنجد کوچولوی من و باباش

کنجد کوچولوی من و باباش

از لحظه های قشنگ حضور مهمون جدیدی به جمع دو نفره امون مینویسم
کنجد کوچولوی من و باباش

کنجد کوچولوی من و باباش

از لحظه های قشنگ حضور مهمون جدیدی به جمع دو نفره امون مینویسم

غرنامه

 کلی غر دارم . انقده بی حوصله ام که احساس میکنم غر زدن هم از من انرژی میگیره . 

از محیط کارم خسته شدن گرچه خیلی بهتر از شرکتای قبلی هست ولی احساس میکنم شرایط الانم و نوسانات روحیمه که باعث شده تحمل اینجا برام سخت بشه . 

از دوران دانشجویی کار میکردم و از وقتی هم که فارغ التحصیل شدم به صورت تمام وقت و خیلی سریع وارد بازار کار شدم این یه حسن بزرگه و همیشه بابتش خداروشکر کردم .ولی الان احساس میکنم از کار کردن خسته شدم .

من قبل از اینجا تو یه شرکت بزرگ و معتبر مواد غذایی کار میکردم که همه اتون میشناسیدش ، راهش خیلی دور بود هر روز یک مسیر 70 کیلومتری رو باید میرفتم و برمیگشتم . یعنی روزی 140 تا . صبح زود توی تاریکی حرکت میکردم و دیروقت توی تاریکی برمیگشتم در روز حدوداً 14 ساعت خونه نبودم حالا کشمکش ها و زیر آب زنی ها و پیچیدگیهای کار کردن توی مجموعه های بزرگ بماند که چه اعصابی از آدم خورد میکرد . وقتی میرسیدم خونه تازه برنامه روتین خانه داری شروع میشد شام امشب ، ناهار فردا (چون همسر جان برای ناهار می اومد خونه) ، رسیدگی به کارهای خونه  و در کنار همه اینها مهمون بازیهای بی حد و اندازه رضا که تقریباً میتونم بگم از 7 روز هفته توی بهترین حالت 4 روزش رو درگیر مهمون بازی بودیم ، خواب شبانه من میانگین بین 5-4/5 ساعت بود توی این چند سال قیافه ام خیلی به هم ریخت . هر وقت هم اعتراض میکردم جواب همسر این بود که نمیخواد بری سرکار  کی به تو گفته این همه راه بری . یعنی میخوام بگم دریغ از یک ذره همکاری و پشتیبانی . اون از اول هم بخاطر دوری راه موافق سرکار رفتن من توی این شرکت نبود، ولی من بسیار خیره سرانه پافشاری میکردم و تمام بدقلقی های شوهر و مهمون بازیها و نخوابیدن ها و ... تحمل میکردم . لابد براتون سوال پیش اومده آخه چرا؟؟؟؟؟ والله خودم هم نمیدونم ، الان که بر میگردم میبینم کار کردن تو یه شرکت معتبر با این همه اسم  و رسم آرزوی خیلیها میتونه باشه ولی با این شرایط  ببخشیداااا خیلی مغز خر خوردن بود همه اش میگفتم برای رزومه ام خوبه ، حقوق خوبی میگیرم  ، توی رشته تخصصی ام به واسطه آموزش ها و به روز بودن سیستم آموزشی شرکت همیشه آپدیت هستم و ......... ولی واقعا به چه قیمتی ؟؟؟!!!!! 

توی آبان ماه پارسال یه دفعه یه پیشنهاد کاری تو یه شرکت کوچیک بهم شد . پیشنهادشون رو رد کردم بعد از یک ماه دوباره این داستان تکرار شد و همزمان باهاش یکسری مسایل پیش اومد که من خیلی از وضعیتی که توش بودم کلافه و سردرگم بودم نهایتا در عین ناباوری بعد از کلی بالا پایین کردن و با کلی شک و تردید قبول کردم .

شرکت جدید یک محیط کوچیک خانوادگی با کلی داستانهای ریز و درشت خنده داره که در مقابل مسایل بغرنج و پیچیده مجموعه های بزرگ بیشتر بچه بازیه تا مشکل . ساعت کاریم خیلی روتینه راهم تا خونه بیست دقیقه است و یکی از همکلاسیهای دانشگام که همکارم هم هست بنده خدا صبحها میاد دنبالم و بعد از ظهر هم منو میرسونه  آدما اینجا ترسناک نیستن ، جو دوستانه است و مدیریت مجموعه هم خیلی آدم درست و با حسن نیتیه . یعنی میخوام بگم در این حد اینجا سیستم کاری من تغییر کرده ، اصلا از انتخابم ناراحت نیستم و همه چیز خیلی بهتر از قبله ولی نمدونم چرا انقدر انرژی و شوق من توی کار کردن کم شده زود خسته میشم ، خیلی زود از همه چیز عصبی میشم ، خیلی وقتا واکنش های هیستریک دارم و کلا منتظرم ساعت کاری تموم بشه و من بپرم برم خونه خیلی نسبت به کارم احساس مسئولیت میکنم ولی مثل یک بار سنگین دارم میکشمش و خیلی داره بهم فشار میاد ، واقعا نمیدونم چرا ؟

 ین مساله کلافه ام میکنه ، ناراحتم و دلم میخواد انگیزه  بیشتری برای کار کردن و صبح از خواب پاشدن داشته باشم ولی متاسفانه روز به روز دارم بدتر میشم . واقعیتش اینه که تمام توانم رو دارم برای کارم میذارم ولی خیلی بهم فشار می آد . 

یه جورایی منتظرم که زودتر به مرخصی زایمان برسم ، خسته ام ، بی انگیزه ام ، از کار کردن خسته ام ، از جنگیدن خسته ام ، دلم آرامش میخواد ، دلم میخواد بدون دغدغه به خودم برسم به کارای مورد علاقه ام برسم ولی نمیشه ، نمیتونم حالشو ندارم ، حوصله اشو ندارم ، انگیزه اشو ندارم ، یه وقتایی با خودم فکر میکنم کنجد باعث خیر میشه و من تا دو سه ماه دیگه از این محیط خلاص میشم ولی بعد یادم میاد که یه دغدغه بزرگتر داره وارد زندگیم میشه و اومدن بچه برای خودش داستانیه ، یعنی من هیچ امیدی ندارم برای اینکه یه لحظه آرامش رو تجربه کنم ، آرامش  از نوعی که دلم میخواد . دلم برای خودم می سوزه خیلی خیلی زیاد   

نظرات 5 + ارسال نظر
shadi شنبه 14 شهریور 1394 ساعت 22:48

اااااااا نیستی چرابا نگرانم بیا ی خبر بده کوتاهم شده

سلام عزیزم یه خورده سرم شلوغ بود حتما آپ میکنم خوبم مهربون نگران نباش

سارا سه‌شنبه 10 شهریور 1394 ساعت 01:39

سلام عزیزم من به طور اتفاقی با وبت آشنا شدم
مبارک کنجد کوچولو به سلامتی به دنیا بیاد کل استرسات تمام بشه...ولی اینو بر اساس تجربه میگم استرس زیاد و ناراحتی کردن تو دوران بارداری برا کودک سمه یعنی بعد از زایمان واقعا نوزاد اذیت میشه و مرتب نا آرومی میکنه توکلت به خدا باشه...این ناراحتیهایی که داری همش ماله بارداریه اینم میگذره سعی کن بهترین لحظاتو برا خودت رقم بزنی ناراحتی با نی نی صحبت کن وقتایی که بی حوصله ایی میتونی از نت برا نی نی اسم انتخاب کنی دیگه خیلی حرف زدم ببخشید سرتو درد آوردم همیشه شاد باشی دوست خوبم

سلام عزیزم خیلی خوشحالم که به دوستای مجازیم اضافه شدی و این برام باعث افتخاره
میدونم که اسرس برام خوب نیست ولی چی کار کنم دست خودمم نیست یه خورده کنترلم رو روی اعصابم از دست دادم
سعی خودم رو میکنم به خودم مسلط بشم ، مرسی از راهنماییت

لیلی یکشنبه 8 شهریور 1394 ساعت 11:20

عزیزدل کاملا حق با شماس
معمولا با این شرایط برای خانمها کارکردن یه کم سخت میشه
زایمان کنی ودوره اش تموم بشه
دوباره همون ادم سابق میشی
اما الان کاملا متفاوتی

خدا کنه
فعلا که از خونه در خدمتم و دارم جوابتون رو میدم به خاطر سرماخوردگی خونه نشین شدم

بانوى کوچک پنج‌شنبه 5 شهریور 1394 ساعت 17:37 http://barayeman3.mihanblog.com

عزیزممم خب مرخصى زایمانت ک شداگه نیازمالى ندارى نرودیگه حیف زنهاست ک برن سرکار

همه اش با خودم درگیرم بحث مالی یه بخش قضیه است که میشه حلش کرد ولی فکر میکنم تو خونه بودن بیشتر اذیتم میکنه کلا با خودم درگیرم مادر جان . تکلیفم با خودم روشن نیست .

shadi پنج‌شنبه 5 شهریور 1394 ساعت 15:32

خو طبیعی الان تو این حساروداری عزیز من بخاطر شرایط داری وارد مرحله جدید میشی حق داری نگران باشی,,بهت حق میدم که غر بزنی با این شرایط سرکار رفتن عذاب,,ایشالا که به خوبی این مرحله تموم میشه,,,,غرررررر بزن دخترم حق با تویه سخته غرررررر
میبوسمت

مرسی که حالم رو میفهمی و باهام همدردی میکنی

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.