کنجد کوچولوی من و باباش

کنجد کوچولوی من و باباش

از لحظه های قشنگ حضور مهمون جدیدی به جمع دو نفره امون مینویسم
کنجد کوچولوی من و باباش

کنجد کوچولوی من و باباش

از لحظه های قشنگ حضور مهمون جدیدی به جمع دو نفره امون مینویسم

آی دزد بگیرینش

سلام بچه ها نمیدونم واقعا این چه سریه ؟ تا میایم یه کوچولو رنگ آرامش ببینیم یه داستان جدید پیش میاد . هنوز از گرفتاری مربوط به پست قبل فارغ نشده بودیم که یه اتفاق جدید تن و بدن مارو لرزوند سه شنبه هفته پیش همسر جان اومده بود خونه یه دوش بگیره بره بیرون که به کاراش برسه نیم ساعت نشده بود دیدیم صدای دزدگیر ماشین میاد از پنجره نگاه کرد تا بپره بره پایین دید یه موتوری گازشو گرفت و در رفت و کیف آقا رو با یه تومن پول نقد ، کلی سند و مدرک و دسته چک و مهر شرکت و .... دزدیدند .

 زار و زندگی ما توی اون کیف بود ، از همه بدتر یه دسته چک سفید امضا مال خواهرش و کلی چکای مشتری که معمولا اینا رو تو خونه نگه میداره ولی اونروز بنا به دلیلی همه تو کیفش بود . کیفش رو هم هیچوقت یادم نمیاد که توی ماشین گذاشته باشه همیشه مثل چسب بهش چسبیده بود ولی اونروز بازم نمیدونم چی شد یه همچین کاری کرد . انقده عصبی شده بود راه میرفت میزد تو سرش میگفت بدبخت شدم از همه بدتر این بود که حساب کتاب چکاشو من نگه میداشتم و این چند وقت بخاطر اینکه حالم خوب نبود همه قاطی پاطی شده بود یعنی حتی نمیدونستیم اون چکایی که دزدیده شده مال کدوم مشتری و با چه مبلغیه که بره دنبالشون واسه مسدود کردنش و دریافت چک دوباره یعنی یه جو.رایی حساب و کتاباش ترازش به هم خورده بود از اونطرف تمام کارتای عابر بانک و شناسنامه کارت ملی گواهینامه کارت ماشین ... همه رو برده بودند حتی برای پول کشیدن از حسابش برای پر کردن چکاش هیچ سندی دستش نبود . انقده بهش فشار اومده بود هی قفسه سینه اش رو میگرفت میگفت قلبم درد میکنه .

 من غصه این داستان پیش اومده رو نمیخوردم چون میدونستم با چکا هیچ کاری نمیتونن بکنن و فقط پوله به دردشون میخورد ولی دردسرش زیاده و میدونم رضا برای یکی دو هفته کلا از کار و زندگی می افته و باید بره دنبال کارای اداری و .. غصه من از وضعیتی بود که برای رضا پیش اومده بود کاملا خودشو باخته بود قلبش هی میگرفت و من داشتم سکته میکردم مخصوصا که این داستان هادی نوروزی تازه پیش اومده بود و یه لحظه از ذهن من پاک نمیشد . هیچی مادر جان !  هر چی استرس عالم بود تو این دو سه روزه به من و این بچه وارد شد همه اش هم هی سعی میکردم جو رو آروم کنم و بهش دلداری بدم نمیدونم چرا خودش رو باخته بود تو این هیر و ویری یه عده آدم مزخرف هی توی دلش رو خالی میکردن که آره الان طرف با چکای امضا شده تو و مهر شرکت کلی میتونه کلاه برداری کنه همه اش می افته گردن شما . تازه اول بدختیه و خلاصه کلی از این مزخرفات . کار منم شده بود این که با دلیل و برهان قانعش کنم طرف داره چرت میگه . انقده که بهش فشار اومده بود و خودشو باخته بود  قدرت یه تحلیل ساده رو هم از دست داده بود و هر کی هر چی میگفت این بیچاره وضعیت روحیش بدتر میشد . 

توی همین دوروزی یه شب بچه های شرکت جمع شده بودن که شام برن بیرون قرار از قبل گذاشته شده بود ما هم اوکی داده بودیم ولی اون روز گفتم ما نمیایم چون رضا اصلا حال و حوصله نداشت . دیدم دوستمون زنگ زد با اصرار رضا رو راضی کرد رفتیم بابلسر بولینگ . خوب بود و حال هر دو تامون یه کم بهتر شد . دیروز هم کلی برای نی نی غصه خوردیم که این بچه چقدر توی این دوران استرس بهش وارد شد و رضا کلی عذاب وجدان گرفته بود .

فعلا با این درگیری جدید مشغولیم تا ببینیم چی پیش میاد . 

پنج شنبه هم قرار بود سرویس خواب کنجدک رو بیارن که بدقولی کردن و افتاد واسه اوایل همین هفته ، اگه آوردن و چیدیم عکسش رو میذارم . 

من برم به کارام برسم فعلا خدافظ . 

نظرات 3 + ارسال نظر
ویولا یکشنبه 26 مهر 1394 ساعت 01:15 http://www.sadafy.persianblog.ir

سلام مامان کنجد کوچولو
امیدوارم تا امروز مشکلاتی که برای همسرت پیش اومده بود برطرف شده باشه.
منم باردارم و میدونم چه حال بدیه وقتی چند تا بدبیاری پشت هم اتفاق می افتن و کنترل اوضاع از دست ادم در می ره ولی همه چیز رو باید به دستهای بزرگتری که حواسش بهمون هست سپرد. بیشتر مواظب خودت و پسری باش.

سلام عزیزم مرسی که بهم سر زدی و خوشحالم که درکم میکنی . نه هنوز درگیرش هستیم و ماجراهای تازه تری هم اضافه شده که واقعا حوصله نوشتنش رو ندارم فقط با خودم میگم خدا حداقل هوای پسرم رو داره ایشالله همه چیز خوب پیش بره برای من و کنجد ،شما و نی نی گلت و همه مادرای مهربون
راستی عزیزم با اجازه ات لینکت میکنم

خانومی سه‌شنبه 21 مهر 1394 ساعت 13:31 http://zendegiekhanomane.blogsky.com/

وای خدایا چقدر بده چنین اتفاقاتی.همه روح و روان آدمو قاطی میکنه
ولی برای کاری که شده اینقدر خودتو ناراحت نکن عزیزم.
دعا میکنم ایشالا فرجی بشه

ممنون خانومی جونم کاریش نمیشه کرد فقط گرفتاریش برامون موند چه میشه کرد . مرسی از لطفت

آشتی یکشنبه 19 مهر 1394 ساعت 13:09

سلام عزیزم. واقعا ناراحت شدم. انشاءالله پیدا بشه مدارک. غصه خوردن هم داره ولی وقتی کاری نمیشه کرد، باید سپرد به خدا.
من نذر صد تا صلوات میکنم و الان می فرستمش. انشاءالله پیدا بشه گلم. تو غصه نخورد که واسه نی نی جون بده.

مرسی عزیزم که انقده مهربونی

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.