کنجد کوچولوی من و باباش

کنجد کوچولوی من و باباش

از لحظه های قشنگ حضور مهمون جدیدی به جمع دو نفره امون مینویسم
کنجد کوچولوی من و باباش

کنجد کوچولوی من و باباش

از لحظه های قشنگ حضور مهمون جدیدی به جمع دو نفره امون مینویسم

آقایون متخصصین شیردهی

بععععله تعجب نکنید این زایمان بنده باعث شد من به یک تخصص مادرزادی در آقایون پی ببرم .  

یه بار تو جواب کامنت ویولای عزیز گفتم کلی حرف دارم در خصوص یه سری مسایل ، حالا فرصتی شد تا بنویسم راجع بهش  . فقط همین اول عذرخواهی میکنم که یک کم عریان و راحت صحبت میکنم .

نمیدونم کلا تا قبل از بچه دار شدنم هیچ وقت مقوله شیردهی ، زایمان ، تغییرات بدن خانمای باردار و .... برام جذابیت نداشت چیزی که منو جذب میکرد وجود شیرین و دوست داشتنی این وروجک های شیطون بود . ولی بعد از بارداری و زایمان فهمیدم مثل اینکه من آدم عجیب غریبی بودم این موضوع برای همه جذابه مرد و زن هم نداره و همه به خودشون اجازه میدن در خصوص موارد اینچنینی تئوری و نظریه صادر کنند ، ازتون سوال بپرسن ، این مجوز رو برای خودشون صادر کنن که تو خصوصی ترین مسایلت اظهار عقیده کنن و در سکرت ترین حالتهایی که ممکنه برای یه ادم تعریف شده باشه حضور داشته باشن .  

خوب برای کسی که اولین تجربه اش تو بچه داری هست خیلی طبیعیه که بلد نباشه به بچه شیر بده ، تو بیمارستان آموزش شیردهی دارن و یه پرستار میاد و بهت میگه چیکار باید بکنی ولی تا راه بیافتی سخته مخصوصا اینکه سزارین اجازه قرار گرفتن تو وضعیت راحت برای شیردادن رو بهت نمیده ، فک کن منی که از نگاه کردن به بدن خودم تو آیینه بدم میاد مجبور بودم به هر کسی اجازه بدم سینه من رو بگیره و روشهای مختلف شیردادن به بچه رو به قول خودشون بهم اموزش بدن از مادر ، مادر شوهر ، پرستار و حتی همراه مریض اتاق بغلی باورتون میشه ؟؟؟؟؟!!!!!!!!!!حالم واقعا بد میشد حالا جالبه هیچ کدوم ازاین روشها هیچ فرقی با هم نداشت و جواب هم نمیداد ولی همه اینجا تبدیل شده بودن به متخصص .  

حس خیلی بدی داشتم شرایط بد جسمی و شوک دیدن یه موجود کوچولو که نمیدونستم باید باهاش چی کار کنم و در کنارش آدمهای مختلف از غریبه و آشنا که برای خودشون این حق رو قائل بودن که بهت حمله کنند انگار یه وظیفه و بار سنگینی رو دوششون بود ، نمیدونم خدا اون ده روز اول چه صبری بهم داده بود که علی رغم تنفر شدیدم از وضعیت پیش اومده صدام در نیومد.  

بدترین چیز تو اون وضعیت این بود که رضا به مامانم اصرا میکرد که چون خسته است بره خونه و یه چند ساعتی بخوابه هر چی مامان میگفت نه ،رضا بیشتر اصرا میکرد خلاصه مامان رو برد و مامانش اومد تا تو اون چند ساعت پیشم بمونه . حالا فک کنید دکتر من روشش با بقیه پزشکا فرق داره و برای زایمان اول سوند وصل نمیکنه یعنی من باید خودم پامیشدم و خیلی ببخشید میرفتم دستشویی و یا یکی برام لگن میگرفت اولی که بخاطر درد شدید امکانپذیر نبود و دومی واقعا برام قابل تصور نبود 6 ساعت از اومدنم تو بخش گذشته بود و من همچنان دستشویی ام رو نگه داشته بودم . وقتی مامان رضا اومد پیشم یک ساعت هم تحمل کردم دیگه دیدم باید پاشم برم ولی تا لبه تخت اومدم از درد نتونستم بیام پایین ، مامانش و پرستار هم اصرا میکردن که بذار برات لگن بذاریم خدایااااااا حالا که یادم میاد حرص میخورم ببخشید این پست یک کم حال به هم زن شد ولی هر کاری کردم نتونستم تو اون شرایط که دو نفر آدم بالای سرم وایستادن و دارن منو بر و بر نگاه میکنن کارم رو انجام بدم .

نهایتا تا یکساعت دیگه تحمل کردم و مجبور شدم آخرش خودم پاشم برم دستشویی بیچاره مامانش میخواست تا اون تو هم باهام بیاد چون یه کم سرگیجه داشتم ولی به هر ضرب و زروی بودم خودم رفتم و برگشتم .  

برگشتیم خونه ، پانسمان بخیه ام باید هر روز عوض میشد و هر چی به مامان میگفتم خو.دم جلوی آیینه عوضش میکنم با اصرار وصف ناپذیری شخصا اینکار رو انجام میداد واقعا دیگه توان مخالفت و غر زدن رو نداشتم و فقط سختم بود همین . 

در خصوص شیردهی اما باید بگم آموزشها همچنان ادامه داشت ، مهمونها که می اومدن انگار وظیفه داشتن در اتاق رو موقع شیردادن باز کنن و مطمئن بشن من دارم شیر خودم رو میدم یا نمیدونم مطمئن بشن من چیز دیگه ای تو حلقوم بچه نمیکنم خلاصه این وضعیت ادامه داشت تا اون روز کذایی که ما بچه رو بردیم دکتر و دکتر بهش شیر خشک داد

 همونطور که تو پست قبل گفتم شیر من برای این بچه کم بود و ما مجبور شدیم بهش شیر خشک بدیم و این شد سوژه بحث و تبادل نظر مراجعین محترم بالاخص آقایون از بابای بچه بگیر تا پدر شوهر و عموی همسر ، پدر جاری محترم و فامیل و دوست و آشنا باورتون نمیشه عموی بزرگ من ساکن نوشهره و ما خیلی یکم همدیگه رو میبینیم وقتی که برای تبریک زنگ زد ظاهرا از بابا شنیده بود بچه شیر منو نمیخوره پشت تلفن شروع کرده بود به ارائه راهکار که آقا شیرو رقیق کن یواش یواش کم کن به بچه گرسنگی بده و هزار جور ترفندای علمی و عملی وقتی هم خندیدم و گفتم ماشالله این همه اطلاعات (درواقع داشتم تیکه مینداختم بهشون) کلی ذوق کردن که منو دست کم گرفتی عمو جاااان  

حالا راهکارهای عمو جان جان ما در مورد عضو خصوصی بدنمون نبود پدر شوهر که دیگه شورش رو در آورده بودن تا جایی پیش رفته بود که بدون هیچ رودرواسی ای بهم میگفت موقع ای که دار ی به بچه شیر میدی با دستت سینه اتو فشار بده که به بچه کمک کنی !!!!! اوه مای گاد دلم میخواست جیغ بکشم اینجا بود که روی سگم بالا اومد من اصولا آدم رک و حاضر جوابی هستم ولی خب مراعات سن افراد رو هم میکنم و سعی میکنم احترام نگه دارم ولی اون لحظه به قدری عصبی شدم که برگشتم گفتم هر وقت شما خواستی به بچه اتون شیر بدین اینکارو بکنید . میدونم حرفم خیلی زشت بود ولی وقتی طرف متوجه نیست که در مورد خصوصی ترین عضو بدنت با این وقاحت حرف نزنه لازمه یه جوری جلوش وایسی . یه بارم مادر و پدر جاری جان اومده بودن خونه امون باز هم همین داستان به راه بود مامانه بیچاره یک کلمه حرف نزد ولی پدرشون یک خطابه بلند بالا در خصوص این مساله ایراد نمودند تا جایی که موقع رفتن جاریم منو کشوند تو اتاق و ده بار ازم عذرخواهی کرد که ببخشید بابای من سر منم همینجوری اعصاب خوردکن بود  

رضا جان که دیگه نگو و نپرس به هر کی که میرسید در این مورد صحبت میکرد و راه حل هی خنده دارشون رو بهم توصیه میکرد .    

و من همچنان در عجبم که این کوه عظیم تجربه در امر خطیر شیردهی از کجا به این آقایون محترم رسیده .

مامان خودم که یه پا فیلسوف بود در این مورد چه تئوری و چه عملی . 

و امااااااا و اما مادر شوهر ، ایشون هیچ توصیه ای به من نمیکردن ولی وقتی من برای شیر دادن میرفتم تو اتاق مثل اجل معلق پشت سر من وارد میشدن و توی تمام طول شیردادن به من خیره میشدن گاها سرشون رو نزدیک میاورد و به طرز موشکافانه ای امور رو بررسی میکرد و هر دو دقیقه میپرسید شیر نداری نههههه ؟؟؟؟؟ !!!!!  آخرش یه بار با تمام انزجار و تنفری که از این کار داشتم مجبور شدم سینه امو از دهن بچه در بیارم و فشارش بدم شیر فواره زد بیرون کفتم مامان شیر دارم ولی این بچه تنبل شده و به شیشه عادت کرده و شیر منو نمیخوره میشه بس کنید ؟ اونجا بود که مادر شوهر بهش ثابت شد که من دروغ نمیگم با تعجب خاصی گفت ای واااای شیر داری که !!!   

از خانما خیلی بیشتر تعجب میکردم چون خودشون شرایط مشابه رو تجربه کرده بودند فکر میکردم اونا متوجه بشن که آدم دلش میخواد تو این شرایط تنها باشه و حریم خصوصیش محترم شمرده شه زل زدن به کسی که توی این شرایطه واقعا دور از ادبه و باعث میشه بنده خدا معذب باشه . ولی میدیدم نع خیر انگار من از فضا اومدم و جور دیگه ای فکر میکنم .

خلاصه سرتون رو درد نیارم این یه مدت کلا سر وکله عالم و ادم توی لباس ما بود . یه سری رو تحمل کردم و مجبور شدم به یه سری هم بفهمونم که آقا ، خانم بکش سرتو بیرون  

فک میکنم این قضیه به فرهنگ ما برمیگرده ولی باید بگم توی اون یک ماه اول واقعا منو اذیت کرد و حرص خوردم ، تنها کسانی که شعور و درک خودشون رو تو اون شرایط ثابت کردن خواهر شوهر و جاری جان بودن و پدرم که اصولا رعایت موارد مربوط به حریم شخصی افراد براش تو اولویته و البته الگوی من تو این مسایل .  

و توصیه من به دوستای عزیزم اینه که برای آرامش خودتون هم که شده توی این موارد رودرواسی رو کنار بذارین و اصلا اجازه ورود سایرین رو به حریم شخصیتون ندین 

نظرات 3 + ارسال نظر
ویولا شنبه 15 اسفند 1394 ساعت 17:01 http://www.sadafy.persianblog.ir

ای گفتی!!! اینروزا دارم به چشم میبینم! اعصابم ندارم اصلا وقتی پای این صحبتا میاد وسط کهیر میزنم از عصبانیت و حساسیت!!!

حرفی برای گفتن نیست خدا بهت صبر بده عزیزم

سارا دوشنبه 10 اسفند 1394 ساعت 00:38

سلام فلق عزیز همه این مواردی که گفتیو با تک تک وجودم لمس کردم چون خودمم 4 سال پیش این شرایطو داشتم دقیقا مثله خودت که مادرمم دور بود چه روزایی بود میدونم که شرایطتت خیلی خیلی سخته ولی حسابی لذت ببر واقعا شیرینیش مثال زدنی نیست بهترین لحظاتو داری سپری میکنی واقعا کسایی که از خانوادشون دور هستن خدا بهشون قدرت عجیبی میده از پسشم حسابی بر میان یه جورایی کار کشتن حسابی لذت ببر از گل پسر دوستداشتنی

ممنون سارا جان ، آره رضا همه اش میگه دلم نمیخواد این روزا بگذره و ما یادمون بره پسرک چقد کوچولو بود روزای خوبیه ولی خیلی سختتتت

shadi یکشنبه 9 اسفند 1394 ساعت 19:44

vaaay cheqad bad daqiqan marday famil ma haminqadr khalezanakan issssssh yani chi akhe,,man aln aksaran jahayi k davat misham mardone bashe nemiram hoselashono nadaram,az aln manam estrs gerftam vase hamele shodano jaryanae badesh

نترس عزیزم ، به نصیحتم عمل کنی همه چی حله

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.