کنجد کوچولوی من و باباش

کنجد کوچولوی من و باباش

از لحظه های قشنگ حضور مهمون جدیدی به جمع دو نفره امون مینویسم
کنجد کوچولوی من و باباش

کنجد کوچولوی من و باباش

از لحظه های قشنگ حضور مهمون جدیدی به جمع دو نفره امون مینویسم

دست و پنجه پندار درد نکنه

سلام دوستای خوبم 

احساس میکنم زیاد از خودم اینجا حرف زدم و پندار گلی فراموش شد فعلا این عکس رو ازش داشته باشید تا بریم سراغ وروجک بازیاش :

 


جای پنجه های آقا رو روی صندلی ملاحظه میفرمایید  کلا میز و صندلی ها ال سی دی و شیشه ها و اینه های خونه و حتی شیشه روی میز ناهارخوری پره از جای پنجه های دست و پای این وروجک منم خودم رو راحت کردم تا وقتی مهمون نداشته باشیم تمیزشون نمیکنم   

تا هفته پیش شنبه ها رو نمیرفتم سرکار ولی دیگه رضا با مامانش صحبت کرد شنبه و یکشنبه قرار شد بیاد پندارو نگه داره که منم بتونم تمام وقت برم سرکار مامان من هم یه استراحتی بکنه دیروز خیلی استرس داشتم که بچه چه عکس العملی نشون میده ولی خودم و کنترل کردم و اصلا زنگ نزدم ببینم چیکار میکنه چون دوست نداشتم براشون سوء تفاهم پیش بیاد که من دارم چکشون میکنم ولی وقتی رفتم خونه دیدم بدک نبود البته مامان رضا میگفت پندار یه بار عصبانی شد کیف و پالتوی منو از روی صندلی کشید پرت کرد وسط اتاق فک کنم منظورش این بود که من برم  خندیدم گفتم نههههه بابا این بازیشه بیچاره اومد مواظبش هم بود اینم دستمزدش .

دندوناش دارن تند و تند پشت سر هم در میان و خیلی شبا بد میخوابه تا صبح صد بار بیدار میشه گریه میکنه عصبیه و از همه بدتر این که لاغر شده در حالیکه من فرصت نکردم ببرمش آتلیه یه عکس از اون لپای کپلش بگیرم خیلی بابت این مساله ناراحتم .

راستی مامان هم آب پاکی ریخت رو دستمون و گفت که تا عید میتونه بیاد و بعدش باید بذاریمش مهد رضا هنوز به روی خودش نیاورده منم گفتم بذار وقتش برسه دعواهامون و همون موقع بکنیم چه کاریه دو ماه برم پیشواز اعصاب خودم رو داغون تر کنم ؟؟!! والله 

اوضاع کارم هم روبراه نیست یه سری تغییر و تحول پیش اومد که منجر به این شد که پند تا از نیروهای منو منتقل کردن به یه بخش دیگه و در واقع واحددمون کوچیک شد خیلی بابتش اعصابم خورد بود ولی با خودم گفتم ولش کن بذار ببین چی پیش میاد .

فعلا همینا حوصله بیشتر نوشتن رو ندارم برم به کارم برسم که خیلی سرم شلوغه .



با پسرعموش و دختر دخترخاله ام 

نظرات 3 + ارسال نظر
مامان ارسام پنج‌شنبه 28 بهمن 1395 ساعت 12:07

الهی چقدر ناز شده امیدوارم موفق بشی

ممنون عزیزم

شهره سه‌شنبه 26 بهمن 1395 ساعت 07:23

عزیییزم.خدا براتون حفظش کنه.منه احمق به پسرم سخت میگرفتم که چرا دست میزنه رو شیشه ها .الان پشیمونم واقعا از سختگیریام

دور از جون عزیزم . ولی من تو این چیزا سخت نمیگیرم میذارم هر کار دلش میخواد بکنه به خاطر همین خونه همیشه به هم ریخته و کثیفه

زیزا یکشنبه 24 بهمن 1395 ساعت 12:37 http://zizaa.blogsky.com/

سلام
موفق باشد

مرسی

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.