کنجد کوچولوی من و باباش

کنجد کوچولوی من و باباش

از لحظه های قشنگ حضور مهمون جدیدی به جمع دو نفره امون مینویسم
کنجد کوچولوی من و باباش

کنجد کوچولوی من و باباش

از لحظه های قشنگ حضور مهمون جدیدی به جمع دو نفره امون مینویسم

خونه تکونی پاییزه

واااای آخر هفته دوره دوستای رضا خونه ماست . وقت نمیکنم کارگر بگیرم خونه رو تمیز کنه چون باید مرخصی بگیرم خودم برنامه ریزی کردم هر روز میرم خونه یه جای خونه رو تمیز میکنم شنبه یخچال و کشوهای آشپزخونه رو تمیز و مرتب کردم دیروز آشپزخونه مخفی رو تمیز کردم یعنی انقدر آشغال پاشغال اون تو ریخته بود که موندم تو دو وجب جا چه جوری اینهمه وسیله جا شده بود . پندارم که دیگه عروسیش بود توی اون شلوغ پلوغی جولان میداد واسه خودش آخر مامان دید این نمیذاره من کار کنم برداشتش بردش بیرون یه دوساعتی گردودندش من به کارام رسیدم 

امروزم باید بم اتاق پندار و کابینتای آشپزخونه رو سرو سامون بدم انقده که این وروجک با وسایل توی کابینتا ور رفته مجبور شدم طبقات پایین رو خالی کنم همه رو بتپونم توی طبقات بالا همه چیز قاطی پاطی شده باید یک کم سرو سامونشون بدم یه وقت دیدی یکی در یک جایی رو باز کرد آبروم نره حداقل پیششون . 

فعلا همینا 

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.